هشت هزار و سی و شش روز...

ساخت وبلاگ

روایتی وجود داره که می گه حقیر ساعت ۱۷:۳۰ به دنیا اومدم. سوم مهر. امروز بیست و دو سالی می شود که پا در این خاک گذاشته ام. حال تو بگو چه به دست آورده ای در این بیست و دو سال. در این هشت هزار و سی و شش روز. در این صد و نود و دو هزار و هشتصد و شصت و چهار ساعت چه کرده ای؟ واقعا چه کرده ام؟ اگر همین الان بمیرم بهشتی ام یا جهنمی؟ بل الانسان علی نفسه بصیره...

دقیقا نمی دانم باید امروز چه کار کنم. خوشحال باشم؟ ناراحت باشم؟ از اینکه عمرم زیاد می شود شاد باید بود یا غمگین؟

البت خیلی دوست دارم امروز برنامه ریزی کنم برا خودم. که مثلا سال دیگه همین روز همین ساعت یعنی وقت بیست و سه سالگی ام تمام می شود کجا باشم. دوست دارم اگر تا سال دیگه زنده ماندم یک آدم درست و حسابی تر باشم. دوست دارم نزدیکتر بروم. کلی حرکت کنم. دوست دارم بزرگتر باشم. رشد کنم.

در سطح پایین تر نیز دوست دارم کل لمعه و تحفه را خوانده باشم. دوست دارم کل الفیه را حفظ کرده باشم به علاوه چند منظومه دیگر مثل نظم بورنی و شاید کفایه آثاری. انگلیسی و روس و فرانسه را کاملا روان باشم. البت دوتای اول در اولویت اند. درس هایم را خوب بخوانم. واقعا مهندس عمران باشم. احادیث صحیحه را تکمیل کنم. یکی دوتا داستان دیگر. چند تا نسخه تصحیح کنم‌. عین صاد بخوانم و نقد کنم. و شاید کارهایی دیگر و تحقیقاتی دیگر. البته حاضرم همه ی اینها را با قرب طاق بزنم. اصلا به نیت قرب باید بخوانم.

خدایا بخواه که خیلی خیلی بهتر از این باشم در سال بعد.
یا حق...

آخر. شب یتیم حسن است... یا عبدالله بن الحسن اغثنا...

Два. درباره صعوبت نگاه داشتن هیجان......
ما را در سایت Два. درباره صعوبت نگاه داشتن هیجان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmaysan1 بازدید : 133 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1397 ساعت: 3:08