الرابعة والعشرون

ساخت وبلاگ

چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۳ ب.ظ

24 سالگی. یعنی هشت هزار و هفتصد و شصت و شش روز گذشت. پارسال نمی دونستم 24 سالگی ام چه جوره. اصلا هستم یا نه. اینجام یا نه. سربازم یا نه. یقه آخوندی دارم یا نه... ولی الان به لطف باری تعالی، سرباز شدم. سربازی که یقه آخوندی می پوشه و قم رفته و فعلا هست. و البته که :

لایق نبوده ام که کند دعوتم کسی؛

مولا کریم بوده که دعوت نموده است
 

وافعا حس غریبی دارم. مدیر مدرسه می گه یکی بود که می اومد درس آقای جوادی آملی. جوون بود و خیلی هم اشکال می کرد. یه روز بعد درس اومد پیش آقای جوادی و گفت که آقا من دیگه نمی خوام آخوند باشم و طلبگی به درد نمی خوره و خداحافظی کرد. وقتی که رفت دیدیم آقای جوادی به پهنای صورت داره اشک می ریزه و می گه:"نمی دونه دیروز امام زمان اسمش رو خط زدن"... من این حرف رو برعکس خیلی حرفای دیگه، خیلی قبول دارم. خدا کنه که اسم ما خط نخوره...

 

یه سال دیگه هم گذشت. خدا خودش به فقرمون رحم کنه. به حق غنی بودنش. حوصله ی کِش دادن ندارم. فقط بازم به خدا می گم که من نمی دونم چی می شه. تو که رحیم و رحمان و لطیف و خبیر و سمیع و بصیری کاری کن که سال دیگه جایی باشم و جوری باشم که تو بیشتر دوست داری و در نتیجه امام زمانم بیشتر دوست داره... کل خیر بیده... این طوری بهتره....

امشب شام شهادت امام زین العابدین و سید الساجدین صلوات الله علیه است. اول دعای ابوحمزه خیلی عجیبه. بی مقدمه کلی چیز می گه: اِلهی لا تُؤَدِّبْنی بِعُقُوبَتِکَ ، وَ لا تَمْکُرْ بی فی حیلَتِکَ ، مِنْ اَیْنَ لِیَ الْخَیْرُ یا رَبِّ وَ لا یُوجَدُ إلاّ مِنْ عِنْدِکَ ، وَ مِنْ اَیْنَ لِیَ النَّجاةُ وَ لا تُسْتَطاعُ إلاّ بِکَ....

Два. درباره صعوبت نگاه داشتن هیجان......
ما را در سایت Два. درباره صعوبت نگاه داشتن هیجان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmaysan1 بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 10:16